شمع های سوخته

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

یکی از بچه ها تعریف میکرد و میگفت:فلانی چند وقت پیش رفتم بهشت زهرا.رفتم سر قبر شهید امینی دیدم یه مرد نشسته که بیشتر وقتا میاد سر قبر این بزرگوار مداحی میکنه و سینه میزنه با یه زن

این آقا داشت برای خانومی که کنارش نشسته بود تعریف میکرد و میگفت:خاله چند روز پیش اومدم سر قبر حاج امیر و بهش گفتم حاج امیر آلبالوی منی.

میگه یه ده دقیقه بیشتر نگذشت که دیدم یه دختر سه،چهار ساله با یه سبد پر آلبالوی تر و تمیز و پاک کرده اومد و سبد رو گذاشت پیش من و رفت.

بهش گفتم حاج امیر ما خرابتیم این کارا دیگه چیه با ما میکنی.

الالتماس:فقط اینو میتونم بگم شما رو به لحظه ای که شهید شدین قسمتون میدم یه نیم نگاه بکنین تمومه ها به خودتون قسم

یه بزرگی میگفت داشتم احوالات شیخ عباس قمی رو میخوندم به این رسیدم که شیخ میره بالا منبر و صحبت میکنه وقتی صحبت هاش تموم میشه و میاد پایین که بره یکی از اون کسایی که پا صحبتاش نشسته بود میاد و میگه که شیخ سند فلان مطلبی که گفتین کجاست؟شیخ میگه من یادم نبود و بهش جوابی ندادم

شب خوابیدم خواب پدرم رو دیدم که با حالت عصبانیت بهم گفت:چرا وقت دیگران رو میگیری.وقتی میری بالا منبر باید همه چیزو بدونی،یعنی چی

خدا نکنه که تو صفحه وبلاگامون چیزی بزاریم که اصلا به درد بخور نباشه و دردی و دوا نکنه

یا حد اقل یه ذره یه اپسیلون حال مخاطب رو عوض نکنه

این قلممون پادزهر باشه نه زهر

یه چند وقتی بود عکسای قبل رو نگاه میکردم.عکسای زمانی که با بچه ها کوه میرفتیم،عکسای هیئت.یادش به خیر چه دورانی بود.دغدغه های الان رو نداشتم.شبای محرم،چه شبایی بود.زمانی که به سرم زد که یه وبلاگ درست کنم.مطالب اخیرم

وای دارم دیوونه میشم.وقتی این آهنگ هم به گوشم میخوره دیگه بدتر......

اصلا خیلی دلم واسه کوچیکیام تنگ شده.زمانی که همه چی خوب بود.آدم پاک تر،خوب تر........

خلاصه هر چی بود یادش به خیر

شاعر میگه:یاد باد آن روزگاران یاد باد