شمع های سوخته

آلبالو

دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۱، ۰۶:۵۶ ب.ظ

یکی از بچه ها تعریف میکرد و میگفت:فلانی چند وقت پیش رفتم بهشت زهرا.رفتم سر قبر شهید امینی دیدم یه مرد نشسته که بیشتر وقتا میاد سر قبر این بزرگوار مداحی میکنه و سینه میزنه با یه زن

این آقا داشت برای خانومی که کنارش نشسته بود تعریف میکرد و میگفت:خاله چند روز پیش اومدم سر قبر حاج امیر و بهش گفتم حاج امیر آلبالوی منی.

میگه یه ده دقیقه بیشتر نگذشت که دیدم یه دختر سه،چهار ساله با یه سبد پر آلبالوی تر و تمیز و پاک کرده اومد و سبد رو گذاشت پیش من و رفت.

بهش گفتم حاج امیر ما خرابتیم این کارا دیگه چیه با ما میکنی.

الالتماس:فقط اینو میتونم بگم شما رو به لحظه ای که شهید شدین قسمتون میدم یه نیم نگاه بکنین تمومه ها به خودتون قسم

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۱، ۰۶:۵۶ ب.ظ
  • مهم نیست...

نظرات  (۱۰)

سلام خیلی باحال بود
بازم سر بزنید

علیست مولای مردان مردانگی
الله اکبر...
.
شهدا؛
گاهی، نگاهی...!
  • سید مقدام
  • سلام علیکم.
    چه وبلاگ با سلیقه ای؟!
    موفق باشید.
    سلام
    شهداشرمنده ایم
    سلام
    خیلی زیبا بود
    و وب پرمحتوایی دارید
    به من هم سربزنید
    یامهدی
    خیلی خوش مزه بود
    جااانم
    منم آلبالو می خوام....
  • سید عارفان
  • سلام
    مطلب قشنگی بود.جای تعجب نداره
    مرسی از خبرت .
    پست قبلی هم که خبر داده بودی اومدم خوندم پست شمارو .گاهی وقتا سرعت پایینه نمیتونم نظر بدم
    به هر حال مرسی از خبرت
    یا علی
    سلام ... خیلی جالب بود....درود
    سلام
    منو
    از
    دعای
    خیرتون
    فراموش
    نکنید
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی