شمع های سوخته

۱ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

آقا مصطفی رو صدا زدم و پوتین هامو در آوردم و رفتم تو.کتاب ها رو جلوم ردیف کردم،هاجر در انتظار،چشمم به نه آبی نه خاکی افتاد.یه عکس تقریبا نمادین روی صفحه اش بود،برشداشتم و ورق زدم،صفحه اول،صفحه دوم،صفحه سوم این جمله نوشته شده بود:

به یابنده

ای تویی که این دفتر چه رو پیدا کردی اگر مردی دفترچه رو به آدرسایی که زیر هست پست کن وگر نه که یه فکری به حال نامردی خودت کن

خندم گرفت چند بار تیکه آخرش رو تکرار کردم،وگرنه که یه فکری....

خاطرات تقریبا روزانه شهیدی است که از لحظه اعزام تا زمان شهادتش توی دفتر چه نوشته

شهید سعید مرادی حتی توی اون اوج جنگ هم می نشست و چند جمله ای می نوشت

جملاتش مثل عکس روی جلد اصلا نمادین نیست.ناب ناب است،داغ داغ

اصلا از زمین می کنتت و پرتت میکنه توی عالم دیگه ای