شمع های سوخته

۱ مطلب در دی ۱۳۸۹ ثبت شده است

مردی صبح زود برای عبادت رفت به جای همیشگیش.در راه زمین خورد و لباساش کثیف شد.سریع به خونه برگشت و لباساشو تمیز کرد و دوباره راهی شد اما دوباره همون جا زمین خورد.دوباره برگشت و لباساشو تمیز کرد و دوباره راهی شد.در راه شخصی چراغ بدست رو دید.وقتی به هم رسیدن مرد چراغ بدست گفت در راه عبادتگاه دیدمت که چند دفعه زمین خوردی.با هم به سمت عبادتگاه راهی شدن.وقتی به عبادتگاه رسیدن مرد اولی به شخص چراغ بدست گفت که با او وارد عبادتگاه بشه.با خودداری اون مرد روبه بر شد.وقتی دلیلش رو پرسید مرد گفت من شیطان هستم وقتی تو رو در راه عبادتگاه دیدم باعث زمین خوردنت شدم.زمانی که به خونه برگشتی لباساتو تمیز کردی و راهی شدی خدا گناهاتو بخشید.وقتی بار دوم هم این اتفاق برای تو افتاد خدا گناهای خانوادتو بخشید.برای بار سوم ترسیدم که بزنمت زمین و خدا گناهای دهکدتو ببخشه برای همین چراغی برات آوردم تا تو رو به سلامت برسونم.

گاهی وقتا نمیدونیم خدا چه پاداشی برای انجام دادن یک کاری برامون در نظر گرفته.کارامونو مخصوصا کارای خوبمونو عقب نندازیم یا حتی اونارو سریعتر انجام بدیم.

                                                                                هشت بهشت