شمع های سوخته

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

میگویند به تو رفته ام

اما خودم که میدانم اینجوری نیست.با اینکه اسممون شبیه هم است ولی هر موقع اسمت را میشنوم یا به زبان می آورم کاملا تفاوت ها رو احساس می کنم.هر موقع نزدیک عکست میشوم بی صدا فریاد میکنی که برو عقب،تو به ما نمی خوری

وهر موقع میام بالای سرت مثل مجسمه ابوالهول می ایستم و فقط این جمله را یاد گرفتم(دعام کن)

انگار که هیچ چیز دیگر نمیدانم بر همین کلمه اکتفا میکنم.هر چند که می دانم نگامم نمی کنی چه برسه....

اما یادت باشد رفتی درست،ولی اینوری ها رو هم یه نیم نگاه بنداز.ما نسل سومی ها چشممون به نگاه شماهاست

.

.

.


دیگر مطلب نخواهم گذاشت چون اول وآخر من در قطعه 26 است