شمع های سوخته

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

سخت است در مجلسی که همه ی آنها تو را هوووو میکنند و تو را با دست نشان میدهند...

بابا نبودی ببینی که کجاها رفتم........

همین که عمه ام زینب(س) وارد مجلس اون ملعون شد خودم دیدم ریش عموم عباس از شرم سفید شد...

بابا هنوزم که هنوز است گونه و دست و پا و همه ی جونم درد میکنه

ولی میدونم خیلی راه دارم تا به مادرت زهرا(س) برسم.....

هنوز جای یک مسمار رو بدنم کمه.....  

.

.

.

آنقدر گفتیم محرم،محرم

محرم هم اومد و دهه اول تموم شد

اما تازه کار زینب(س) شروع شده......

زینب بس است دیگر گذشته را به یاد نیار....

مگر میتواند،گذشته هم به یاد نیارد با آن خورشید روی نی چه کند

همش جلوی چشمش است......

همش تصویر خنجر و حنجر.......