شمع های سوخته

۳ مطلب با موضوع «حاج آقای سربازی» ثبت شده است

آقا مصطفی رو صدا زدم و پوتین هامو در آوردم و رفتم تو.کتاب ها رو جلوم ردیف کردم،هاجر در انتظار،چشمم به نه آبی نه خاکی افتاد.یه عکس تقریبا نمادین روی صفحه اش بود،برشداشتم و ورق زدم،صفحه اول،صفحه دوم،صفحه سوم این جمله نوشته شده بود:

به یابنده

ای تویی که این دفتر چه رو پیدا کردی اگر مردی دفترچه رو به آدرسایی که زیر هست پست کن وگر نه که یه فکری به حال نامردی خودت کن

خندم گرفت چند بار تیکه آخرش رو تکرار کردم،وگرنه که یه فکری....

خاطرات تقریبا روزانه شهیدی است که از لحظه اعزام تا زمان شهادتش توی دفتر چه نوشته

شهید سعید مرادی حتی توی اون اوج جنگ هم می نشست و چند جمله ای می نوشت

جملاتش مثل عکس روی جلد اصلا نمادین نیست.ناب ناب است،داغ داغ

اصلا از زمین می کنتت و پرتت میکنه توی عالم دیگه ای


در رو که باز کردم دیدم خودشه،گفت:خسته نباشید،گفتم:شما خسته نباشید و رفت.

تازه از کربلا اومده،از زمانی که از کربلا اومده آروم تر شده.چهرش اینو نشون میده.

رفتم ورودش رو بزنم با خودم گفتم:کربلا

انگار یه چیزی آتیش بگیره،دلم سوخت

ارباب اگه توفیق زیارت نمیدی لااقل ما رو تو غمت بسوزون،اونقدر که خاکسترت شود.

چه عیبی داره؟    

.

.

.

بر هر فرد ذکوری واجب الامر است که چه بخواهد و چه نخواهد به حاج آقا سلام کند

و اگر سلام کردی و جوابت را داد نزدیک دو سال مهمانت میکند این حاج آقای.......

بعضی ها از این حاج آقا خوب میگن و بعضی ها بد.....

صبح ها باید با لباس فرم او پایت را همچین به زمین بکوبی که انگار زمین هیزم تر به تو فروخته

و خلاصه گرد و خاکی به پا کنی که انگار طوفان شن به پا شده

خلاصه بعد دو سال،خسته و کوفته مثل آدمی که هیچ چیز از او نمانده و این خستگی را مردم از گردی که بر روی شانه ات نشسته میفهمن با حاج آقای سربازی خداحافظی میکنی و حاج آقا یه کارت پایان خدمت به عنوان یادگاری از این که مهمانش بودی به تو میدهد که تا پایان عمر یادت نمیرود که تو یه روزی مهمان حاج آقا بودی.