شمع های سوخته

همه رو مسخره ی خودش کرده بود

يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۸۹، ۱۱:۳۰ ب.ظ

این داستانو یه نفر با نام زینب برام فرستاده متاسفانه اسم وبلاگشو نمیدونم که بزارم.

برای مهمونی رفتیم خونه ی یکی از پیش مرگ ها.اونقدر شلوغ بود که جماعت بیخ تا بیخ نشسته بودند.

یه هو برق رفت .همه به هولو ولا افتاده بودند.ما هم توی تاریکی دنبال محمود میگشتیم که خدای نکرده مشکلی براش پیش نیاد.

توی این نیم ساعتی که برق رفته بود همش یه چیزی میخورد تو سرمون خیلی هم درد داشت.وقتی برق اومد دیدیم آقا محمود یه گوشه وایساده و داره بهمون میخنده. نگو اون داشت با انار میزد توسرمون.

                                                     

                                                   نقل از همرزم شهید محمود کاوه

                                                              با اندکی تصرف

   

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۸۹، ۱۱:۳۰ ب.ظ
  • مهم نیست...

نظرات  (۱۱)

در جزیره ای زیبا تمام حواس، زندگی میکردند: شادی، غم، غرور، عشق و...
روزی خبر رسید که بزودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همه ساکنین جزیره قایقهایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود.
وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت: آیا می توانم با تو همسفر شوم؟
ثروت گفت: نه، من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.
سلام علیکم
امام علی(ع) فرمودند: هیچ کس جز با اطاعت خدا خوشبخت نمى ‏شود و جز با معصیت خدا بدبخت نمى ‏گردد.

جنایت استکبار جهانی در هتک حرمت به قرآن کریم را بشدت محکوم می کنیم و به محضر حضرت ولی عصر(عج)ومقام معظم رهبری و مسلمانان آزاده جهان تسلیت عرض می کنیم.

الفاتح با مطلبی در رابطه با توهین استکبار جهانی به قرآن کریم بروز است / از حضور نورانی جنابعالی تشکر و قدردانی می کنم / محتاج دعای جمله خوبانم
سلام
وبتون خیلی جالبه
موفق باشید التماس دعا
با اجازه لینک شدید
  • همسفر عشق(ساری)
  • سلام خیلی قشنگ بود
    سلام
    زیبا بود
  • مکتب الشهداء
  • بسم الله
    سلام
    خیلی جالب بود ممنون
    راستی از اینکه مارو لینک کردید تشکر
    شما هم جزء انصار الشهداء قرار گرفتید
  • چشم انتظار ...
  • سلام دوست عزیز
    ممنون که دعوتم کردین
    خیلی زیبا بود. من معمولا خاطره های شهدا رو می خونم. ولی این یکی رو تا حالا نشنیده بودم
    تمام زندگیمونو مدیون شهدا هستیم.خدا کنه ازمون راضی باشن.
    انشا’الله با مشت های گره کرده در برابر این حرمت شکنی کفار جواب کوبنده ای بهشون میدیم و نمیزاریم خون شهدا پایمال بشه.
    مطمئنم الآن اگر بودن نمیزاشتن دل یوسف زهرا اینقدر داغدار باشه.
    خدایا ظهور آقامونو برسون
    در پناه مهربون مهربونا ...
    التماس دعاااااااااااااااااا
  • حزب الله(خواهران)
  • سلام

    خاطره قشنگی بود.
    یاد و نام همه شهدا گرامی باد.

    در پناه خدا و سایه سار ولایت
    سلام.ممنون ازحضورتون.
    عالی بود
    یامهدی
    سلام.جاتون خالی هفته پیش کاروان راهیان نور برده بودیم کردستان.1 از 5نفر پیشمرگان کردستان هم از زمان جنگ روایت می کرد.
    سلام. ممنون از اینکه همچنان ازم دلسرد نمی شین و سر می زنین و دعوتم هم می کنید! جالب بود مطلبتون و درعین حال برام خیلی عجیب بود. چرا آقا محمود با انار تو سرشون می زد تا حدی که اونا دردشون می گرفت؟ البته سوالم رو حمل بر جسارت نکنید بلکه از رو جهالت و تعجبه!!!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی