مکاشفه
حتما غلامحسین برونسی رو میشناسید.همون مردی که فرماندهی تیپ جوادالائمه رو به عهده داشت.بهتون پیشنهاد میکنم کتاب خاکهای نرم کوشک رو بخونید.وقتی داشتم این کتابو میخوندم رسیدم به یکی از داستاناش.توی این داستانی که خوندم به همه ی شخصیت این بزرگوار پی بردم.خیلی آدم عجیبی بوده.البته این داستانی که الان براتون گذاشتم یکی دیگست.
قضیه از اینجا شروع میشه که:
خودش میگفت داشتیم مهمات رو میذاشتیم توی جعبه های مخصوص خودش که یک دفعه چشمم به یه خانوم محجبه ای افتاد که اونم داشت مهمات رو توی جعبه میذاشت.توجهی نکردم اصلا حواسم نبود که توی اون منطقه ای که ما بودیم ورود خانوم ها ممنوع بود.اما بعد از مدتی دیدم که بچه ها خیلی عادی از کنار این خانوم رد میشن انگار که این خانوم رو نمیبینن.
رفتم جلو با احترام گفتم:خانونم تا وقتی ما هستیم شما نباید کار کنید که.یه دفعه اون خانوم قد راست کرد و گفت:مگه شماها تو راه برادرم نمیجنگید.
خیلی زود فهمیدم اشک تو چشمام جمع شد و خدا رو شکر کردم.
ایشون فرمودن هر کسی که با ما باشه ما هم کمکش میکنیم.
- سه شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۰، ۰۹:۳۳ ق.ظ
هر چند کتاب رو چند بار خوندم، اما تازگی داره برام.
تو کتابای جناب عاکف، خاک های نرم کوشک واقعا عجیبه.
کتاب کار بزرگی نکرده
شهید برونسی انسان عجیبی بوده.
تعریف حضرت آقا که همیشه پشت کتاب چاپش می کنن، درباره ی شهید برونسیه و خیلی جذاب.
ممنون از خبر تون.
موفق باشید