ماه کبود
چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۰:۳۱ ق.ظ
کوچه ای باریک
من و مادر تنها
ناگهان مردی...
نمیدانم که چه شد
دستی به رحمی...
ناگهان سیلی
مادرم با سر
بر در و دیوار...
نخ تسبیح پاره
سیب ها غلتیدند
چادرش خاکی
دستی بر شانه
دستی بر دیوار
تاریکی
تنگی کوچه
سنگینی دست
همه دست بر دست هم دادند
صورتش...
بشکند دستش
الهی نبیند خیر
الهی نبیند خیر
...
مسمار را خودم به در کوبیده بودم
باید که بمیرم شرمنده شدن کم است
- چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۰:۳۱ ق.ظ