شمع های سوخته

۵ مطلب در شهریور ۱۳۸۹ ثبت شده است

پدر و مادری بچه دار نمیشدند به آقا قمر بنی هاشم توسل کردند خدا بهشون دوتا پسر داد. اسم یکیشونو ابوالفضل و اسم اون یکیو عباسعلی گذاشتند.این دوتا توی جنگ دیدنی بودند مخصوصا عباسعلی که سجده های شکرش بعد از نماز عصر و عشاش یک ساعت طول میکشید و همیشه بچه ها شامشو کنار میذاشتند.

همیشه وقتی میخواستند اعزام بشن خود بچه ها مونده بودند که توی توقف بیست دقیقه ای چیکار کنن.خود بچه هایی که باهاش بودن میگفتن که هر موقع که این با ما بود توی این فاصله ای که سجده میکرد قطار یه مشکلی براش پیش می اومد.

همینه دیگه کاری که برای خدا باشه خدا هواتو داره.

خود خدا فرموده:(کن لی اکن لک)تو مال من باش من میشم برای تو

آخرشم دوتا برادرا ظهر روز تولد امام حسین(علیه السلام) در حالی که تسبیح توی دستشون بود داشتن ذکر میگفتن توی بمب بارون منطقه ی دارخوین نزدیک مقر لشگر امام حسین(علیه السلام) به شهادت میرسن.

قمر بنی هاشم داد امام حسین برد.

                                                            راوی:حاج حسین یکتا