شمع های سوخته


خرابم کن آقا

آنقدر که فرصت ساختنم نباشد


پ ن:خداییش حالی داره نشستن روبروی حرم

منتظر محرمم




پدر:پسرم میخوام باهات در مورد مسائل بووووووووق حرف بزنم

پسر:باشه بابا هر سوالی داری بپرس!!!!!!!


پ ن:واقعا این روزا به بچه سه چاهار ساله بگی ف میره فرحزاد و میاد و شما هم تا تهشو برید

فکر میکنم شصت سالی باشه

شصت سالِ که سنگ است و گلوله

شصت سالِ که خون جواب همه چیز رو میده

حتی جواب توپ و تانکُ

و امید

امید است که سنگ را برای آزادی،برای خانواده،برای میهن و برای محو کردن آدمایی که با بی شرمی خاک فلسطینُ نجس کردن رها میکنه

و تو اگر کوچه پس کوچه های فلسطین رو بنگری آن را خاکی نمیبینی بلکه به رنگ سرخ است که خودنمایی میکند و معبری باز شده از زمین تا به آسمان

پ ن: و تو کودک فلسطینی مثل ابابیل باش و سجیل ها را بر سر اصحاب فیل زمانه بریز


گاهی اوقات به خاطر یه سری حرفا،یه سری نوشته ها و......میسوزم اونقدر میسوزم که دود از سر و کلم بلند میشه

میسوزم از این که تو مستند میراث آلبرتا تکه ای از فیلم که دارن شهدای گمنام رو توی دانشگاه صنعتی شریف تشیع میکنن یه سری ها سوت و کف میزنن،یکی تابوت رو هل میده و تابوت با سر..............

بسه دیگه

یارو مارکسیستٍ دین نداره اونوقت ما به حجابش گیر میدیم.جای دیگه رو باید روش کار کرد.

اونقدر غریب شدیم که بعد این قضیه ولو شده گوشه حیاط و زار زار گریه میکنه.گریه نکنه چیکار کنه.آخه اونم دلش میسوزه از این که خون هاشون لگد مال نمیشه،تُف مال میشه

حرفش اینه میگه برا چی رفتی جنگیدی که الا وضعمون اینجوریه،هان؟

عصبانیه دیگه اونوقت میاد تابوت شهید رو هل میده

شهدا برامون فقط یه نوستالژی شدن و بس

پ ن:هیچی نمیتونم بگم جز این که فقط چند نقطه بزارم................